میهنم رودتلخ

ساخت وبلاگ
در مدرسه ابتدایی بودم ؛ مدتی بود تعدادی از بچه‌ها را برای یک سرود آماده می‌کردم .به نیّت اینکه آخر سال مراسمی گرفته شود برایشان .. پدر و مادرشان هم برای مراسم دعوت شده بودند و بچّه‌ها در مقابل معلّمان و اولیاء سرود را اجرا خواهند کرد ..چندین بار تمرین کردیم و سرود رو کامل یاد گرفتند .روز مراسم بچه‌ها را آوردم و مرتبشان کردم ..باهم در مقابل اولیاء و معلّمان شروع به خواندن سرود کردند ...ناگهان دختری از جمع جدا شد و بجای خواندن سرود شروع کرد به حرکت انجام دادن جلوی جمع .دست و پا تکان می‌داد و خودش رو عقب جلو می‌کرد و حرکات عجیبی انجام می‌داد ..بچه‌ها هم سرود را می‌خواندن و ریز می‌خندیدند ، کمی مانده بود بخاطر خنده‌شان هرچه رشته کرده بودم پنبه شود .!سرم از غصه سنگین شده بود و نمی‌تونستم جلوی چشم مردم یک تنبیه حسابیش هم بکنم ...خب چرا این بچّه این کار رو می‌کنه ؟! چرا شرم نمی‌کنه از رفتارش؟! این که قبلش بچّه ی زرنگ و عاقلی بود !!نمونه ای خوب و تو دل بروی بچّه‌ها بود !!رفتم روبرویش ، بهش اشاراتی کردم ، هیچی نمی‌فهمید ...به قدری عصبانی‌ام کرده بود که آب دهانم را نمی‌توانستم قورت دهم .خونسردی خود را حفظ کردم ، آرام رفتم سراغش و دستش را گرفتم ، انگار جیوه بود خودش را از دستم رها کرد و رفت آن طرف‌تر و دوباره شروع کرد .!فضا پر از خنده حاضران شده بود ، همه سیر خندیدند ...نگاهی گرداندنم ؛ مدیر را دیدم .. رنگش عوض شده بود ، از عصبانیت و شرم عرق‌هایش سرازیر بود .از صندلیش بلند شد و آمد کنارم ، سرش را نزدیک کرد و گفت : فقط این مراسم تمام شود ، ببین با این بچه چکار کنم ؟! اخراجش می‌کنم ، تا عمر دارد نباید برگردد مدرسه ...من هم کمی روغنش را زیاد کردم تا اخراج آن دانش‌آموز حتمی شود ..حالا اون ک میهنم رودتلخ...ادامه مطلب
ما را در سایت میهنم رودتلخ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 4abshang3 بازدید : 22 تاريخ : دوشنبه 14 اسفند 1402 ساعت: 19:58

بچه که بودم آرزو داشتم خیلی پولدار شوم!و اولین چیزی هم که دلم میخواست بخرم یک یخچال برای "ننه‌ نخودی" بود. ننه‌ نخودی پیرزنِ تنهای محل ما بود که هیچوقت بچه‌دار نشده بود...می‌گفتند در جوانی شاداب و سرحال بود و برای بقیه نخود می‌ریخت و فال می‌گرفت.پیر که شد، دیگر نخود برای کسی نریخت ؛ اما "نخودی" مانده بود تهِ اسمش.زمستان و تابستان آب‌یخ می‌خورد، ولی یخچال نداشت.ننه ، شبها می‌آمد درِ خانه‌ی ما و یک قالب بزرگ یخ می‌گرفت.توی جایخیِ یخچالمان، یک کاسه داشتیم که اسمش "کاسه‌ی ننه‌ نخودی" بود. ننه با خانه‌ی ما ندار بود. درِ خانه اگر باز بود بدون در زدن می‌آمد تو ، و اگر سرِ شام بودیم یک بشقاب هم می‌آوردیم برای او.با بابا رفیق بود! برایش شال‌گردن و جوراب پشمی می‌بافت و در حین صحبت با پدر توی هر جمله‌اش یک "پسرم" می‌گفت.یک شب تابستان که مهمان داشتیم و توی حیاط جمع بودیم ؛ ننه ، پرده را کنار زد و وارد حیاط شد.بچه‌ی فامیل که از دیدن یک پیرزن کوچولوی موحنایی ترسیده بود ، جیغ زد و گریه کرد. ننه بهش آبنبات داد.ولی نگرفت و بیشتر جیغ زد.بچه‌ را آرام کردیم و کاسه‌ی ننه نخودی را از جا‌یخی برایش آوردیم. بابا وقتی قالب یخ را توی زنبیل ننه انداخت، آرام بهش گفت:"ننه! از این به‌ بعد در بزن!"ننه، مکث کرد و به بابا نگاه کرد؛ به ما نگاه کرد و بعد بی‌حرف رفت...بعد از آن، دیگر پیِ یخ نیامد. کاسه‌ی ننه‌ نخودی مدتها توی جایخی یخچالمان ماند و روی یخ‌اش، یک لایه برفک نشسته بود..یک شب، کاسه را برداشتم و با بابا رفتیم درِ خانه‌ی ننه. در را باز کرد.به بابا نگاه کرد. گفت: "دیگه آبِ یخ نمی‌خورم، پسرم!"قهر نکرده بود؛ ولی نگاهش به بابا غریبه شده بود.او توی خانه‌ی ما کاسه داشت، بشقاب داشت و یک "پسر". یک در ، یک درِ آ میهنم رودتلخ...ادامه مطلب
ما را در سایت میهنم رودتلخ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 4abshang3 بازدید : 31 تاريخ : شنبه 9 دی 1402 ساعت: 12:46

روزی پسری از خانواده نسبتا مرفه، متوجه شد مادرش از همسایه فقیر خود نمک خواستمتعجب به مادرش گفت که دیروز کیسه ای بزرگ نمک برایت خریدم، برای چه از همسایه نمک طلب می کنی؟مادر گفت: پسرم، همسایه فقیر ما، همیشه از ما چیزهایی طلب میکند، دوست داشتم از آنها چیز ساده ای بخواهم که تهیه آن برای آنها سخت نباشد، درحالی که هیچ نیازی به آن ندارم، ولی دوست داشتم وانمود کنم که من نیز به آنها محتاجم، تا هر وقت چیزی از ما خواستند، طلبش برای آنها آسان باشد، و شرمنده نشوند. میهنم رودتلخ...ادامه مطلب
ما را در سایت میهنم رودتلخ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 4abshang3 بازدید : 29 تاريخ : شنبه 18 آذر 1402 ساعت: 14:49

در روستایی مردمی زندگی میکردند که مخارج زندگی خود راه از راه شکار به دست می آورند درمیان این مردم خانواده ای بود دارای سه فرزند دختر مادر دخترها به علت بیماری از دنیا رفت پس از مدتی پدر خانواده بخاطر نیاز برای مواظبت از دخترها برای آنکه به شکار برود تصمیم به ازدواج مجدد میگیرد پس از مدتی نامادری بچه ها پدر آنان را با این طرفند که دخترها مزاحم هستند اگر یه بار شکار کنی ظرف یه روز تمام می شود اما اگر دخترها نباشند میتوانیم به مدت یک هفته از آن استفاده کنیم وخودت کمتر خسته میشوی باید آنها را ببری توی بیابان رها کنی وبرگردی.پدر دخترها هم گول زن را خورد وشب به دخترها گفت که آماده بشوید فردا با هم برویم شکار دخترها هم که از تفکر بابا بی خبر بودند همراه آن می روند.پس از انکه به کوه رسیدند پدر به دخترها گفت که شما همین جا بنشینین تا من بروم یه چیزی شکار کنم برگردم پدر از طرف مخالف کوه راهی خونه می شود.دختر پس از مدتی که می بینن خبری از بابا نیست.احساس ترس وحشت میکنند وبابا راصدا می زننداما خبری از بابا نیست دیگه ناامید می شوند.از خستگی خوابیدن درخواب بودند که دیدند یه نفر داره صداش میکنه ومیگه دخترام بلند شوید شب شد آن ها هم بیدار می شوند اما آن پیرمرد را نمی شناسندومی ترسند که نکند آنها را بکشد.پیرمرد با مهربانی با آنها صحبت کرد.آنهاراقانع کرد که همراه او به خانه اش بروندفردای آن روز که دختر ها از خواب بیدار می شوند.فقط یه زن در خانه می بیند .سپس ماجرا رابرای او تعریف می کند وزن هم میگوید که من جنگلبان فرزندی نداریم .شما می توانید به عنوان فرزند های ما هم این جا بمانید.دخترها پس از کمی تامل می بیند که راهی ندارند.بهتراست که بمانند.زن جنگلبان از این تصمیم آنها خیلی خوشحال می شود.پس ا میهنم رودتلخ...ادامه مطلب
ما را در سایت میهنم رودتلخ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 4abshang3 بازدید : 62 تاريخ : سه شنبه 12 مهر 1401 ساعت: 16:51

یکی از روزهای سرد زمستان زیر درخت بلوط برای خودم آتیشی به پا کردم.کنارآن نشسته بودم برای خودم آواز می خواندم از هوا لذت می بردم که یک ماشین شاسی بلند آمدزد کنارجاده ومارا صدا زد وازما آدرسی خواست ماهم گفتیم اگر آرام بروی یک ساعت جلوتراست بعدگفت اگر تندبروم چه مدت طول میکشد گفتم دوساعت بعد ریش خندی زد به راه افتادچند دقیقه ای نگذشت که دیدم راننده سوار برموتوری برگشت لب جاده ایستادوبه طرف من میاید پس از آنکه رسید وخودش را گرم کرد پرسیدم که چه شد هم زود برگشتی هم با موتور برگشتی گفت تو راست گفتی تند رفتم ماشینم سرپیچ از جاده خارج شدبرگرشتم تا به توبگویم واقعا همیشه سالم رسیدن بهتر از زود رسیدن است. میهنم رودتلخ...ادامه مطلب
ما را در سایت میهنم رودتلخ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 4abshang3 بازدید : 69 تاريخ : سه شنبه 12 مهر 1401 ساعت: 16:51

سال های نه چندان دور دومرغابی درکنار رودخانه ای به همراه یک روباه زندگی میکردند پدربه مرغابی مادر گفت بهتر است که هرچه زودتر شروع به ساختن لانه کنیم تافصل سرما نرسیده بتوانیم با جوجه هایمان از اینجا برویم مادر جوجه ها پذیرفت وشروع به ساختن لانه کردند پس ازچند هفته جوجه هایشان سر از تخم دراوردند مرغابی ها که از روباه غافل شده بودند جوجه ها را درون لانه رها کرده وبه دنبال غذا رفتند پس ازساعتی برگشتند که ناگهان با خالی دیدن لانه به وحشت افتادن پس از جستجو ی زیاد نامید شده وبه لانه برگشتند درانجا با یک جفت کبوتر که دران نزدیکی زندگی میکردند روبه روشده اند دوکبوتر گفتند که روباه را دیده ایم که داشت جوجه هایتان را به آن طرف رودخانه می برد ودرلانه ای پنهان کرد سپس باهم رفتند جوجه ها راسالم یافتندوآن دوورغابی تصمیم گرفتند که هر روز یکی از آنها نگهبان جوجه ها بماند تا بالغ شوندو بتوانند همراه آنها به درون آب بروند یک روز روباه به همراه توله اش درکنار رودخانه بازی میکردن پای توله اش لیز خورده وبه درون رودخانه افتاد هرچه دست پا زد نتوانست از آب بیرون رود مادر دیگر خواست توله را رها کندو برود که جوجه ها از پدر خود خواستند که به بچه ی روباه کمک کندسپس پدر بچه ها رفت وبچه ی روباه را از آب بیرون آورد روباه جلو آمده از پدر جوجه مرغابی ها تشکر وبخاطر عمل گذشته ی خود احساس ندامت کرد. میهنم رودتلخ...ادامه مطلب
ما را در سایت میهنم رودتلخ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 4abshang3 بازدید : 76 تاريخ : سه شنبه 12 مهر 1401 ساعت: 16:51

قد علم کردی، به بلندای ماغری **** به هم میخوریم، تو هم لاغری گر بسان، جام شراب نیستی **** برای من، آن می درون ساغری میهنم رودتلخ...
ما را در سایت میهنم رودتلخ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 4abshang3 بازدید : 104 تاريخ : يکشنبه 4 ارديبهشت 1401 ساعت: 11:12

  ای کرایی ای قوم آسمانیتو جدای از این جهانی ای قوم پر آوازه ی کراییتو را باید از دل ستایی در همه جا تو یک صداییای الگوی جهان ایل کرایی مینویسم زقلب با دستممن شاعر ،کرایی پرستم گر فرزندانت بسان شیریمپرورانده ی بزرگان ایلیم دردم خوب نشود با دوانام تو می دهم مرا شفا تنها تو کرده ای انقلاباین بود بهترین انتخاب بسان کرایی هست نایابپس خویش بمان ارباب گشته ام در ملل غریبنیافتم برای نامت رقیب ز هجران تو نشدم دلگیرکردم نژاد ایل را فراگیر درغربتم از ایلم دورماما ز اتحادآن مسرورم دشمن ز تو خورد شکستزانو زد و جلویت نشست همین جمله لایق توستاتحاد را در تو بایدجست هرشب به نام تو میبالمقبل از ای میهنم رودتلخ...ادامه مطلب
ما را در سایت میهنم رودتلخ دنبال می کنید

برچسب : شعرایلم,کرایی,فضل,الله,آبشنگ, نویسنده : 4abshang3 بازدید : 145 تاريخ : جمعه 27 مرداد 1396 ساعت: 23:56

  نصف شو یکی پیام دا سیمکر سلام کوچنی تمام زندگیمجواب دادم نیشناسمت جونمپه تو دودری یا کری مهربونم گو نیشناسیم دودرم سیماممونه هونه کسی نی تینام سر گرمی نداشتم خومه تیناگدم پیامی وت بدم پیا گدم په چطور مونه ایشناسیتو نه دودر همسام کل عباسی جواب دا بله مو دودر کل عباسمتونه از دوران مدرسه ایشناسم گدم شماره م از کوچو وردوشتیمن مدرسه تو موبایل ندوشتی گو ورداشتمش ا من گوشی گومنترس نیلم بفهمن گوو بوم پیام دادم هرچند نه قشنگیاما ایبینم که مهلی زرنگی نوشت امرو قشنگی نه ملاکههمه ایگون ملاک سایز چاکه جواب دام سیماحرفت گروتمعشقم گره خه بات سرنوشتم گو په بیو به پای هم بشینیمیه قراری بنه سوا هم بوینیم گدم میهنم رودتلخ...ادامه مطلب
ما را در سایت میهنم رودتلخ دنبال می کنید

برچسب : شعرلری,پیام,ازفضل,الله,آبشنگ, نویسنده : 4abshang3 بازدید : 100 تاريخ : جمعه 27 مرداد 1396 ساعت: 23:56

ای که هر گاه کردی جنگ دشمن را آوردی به چنگ هرگز از ثنایت نشوم سیرچون هستی از نژاد شیر گر من از دشمن ندارم باکهستم پرورانده ی این خاک من زاده ی کورش کبیریمحاضرم در راهش بمیریم گر نام ایلم کرایی نکوستهمه از کورش جد اوست گر من شاعر عاشق ایلمبرای این کارم نه بی دلیلم علت این است که کراییدر ذاتش ندارد بی وفایی کرایی ها زکورش هستیمقومی آریو برزن پرستیم گر ما ز هخامنش گوییمسبب آن است کزو اوییم ما کورش را داریم دوستچونکه نژادمان از اوست من کرایی میدانم رسالتمباید ترویج دهم اصالتم بدان گر لحظه ای زیستمجدای از تفکرت نیستم فرزندات میگذریم زجانتو زنده و پاینده بمان ای که میستایمت زدلمهر جا میروم تویی مقاب میهنم رودتلخ...ادامه مطلب
ما را در سایت میهنم رودتلخ دنبال می کنید

برچسب : شعر,کرایی,ازفضل,الله,آبشنگ, نویسنده : 4abshang3 بازدید : 108 تاريخ : جمعه 27 مرداد 1396 ساعت: 23:56